چطور خودباوری و عزت نفس را در خود تقویت کنیم؟ (بخش دهم و یازدهم)
برای اینکه بتوانیم از سلطه گذشته رها شده و از احساس غیرخوب کودک درونمان دور بشویم، لازم است که فرضیات یعنی باورهایی که الان دیگر اعتبار ندارند و باعث رنج ما میشوند را زیر سوال ببریم. لازم است که از این خیال واهی که ما حق انتخاب نداریم دست بکشیم، چون میتوانیم هم انتخاب کنیم و هم در مسیر جدیدی از زندگی قدم برداریم.
همه ما افرادی را دیدیم که به صورت ناخودآگاه به سمت کسانی جذب میشوند که نقاط ضعف آنها برایشان بیشتر از نقاط قوت مورد توجه قرار گرفته است. شاید خود ما هم این را تجربه کرده باشیم و گاهی با افرادی که ما را سرزنش میکنند هم مسیر شده و سرزنشهای آنها را قبول کرده باشیم. انگار گاهی پارهای از وجود ما اعتقاد دارد که دیگران بهتر از آن میفهمند و مستحق سرزنش است. گاهی هم ممکن است از حق خود دفاع نکنیم چون فکر میکنیم اینکار حتما دردسرآفرین است. همه این موارد ریشه در دوران کودکی افراد دارد و اگر درک کنیم که ما حق انتخاب داریم و میتوانیم باورها و طرز فکر خود، علایق و اطرافیانمان را انتخاب کنیم و در کل وقتی با وسعت حق انتخاب خود آشنا میشویم، آن موقع است که تصمیم میگیریم مسیر زندگی خود را تغییر دهیم.
سعی میکنیم با افرادی که نگرش مثبت دارند و با ما با احترام بیشتری رفتار میکنند، ارتباط برقرار کنیم و از کسانی که مرتب از ما عیبجویی میکنند فاصله بگیریم. عجیب است اما حقیقت دارد که اگر ما به خودمان احترام نگذاریم، دیگران هم اینکار را نخواهند کرد.
همه ما ناباورانه افراد زیادی را در اطراف خود دیدهایم که از این احساس حقارت استقبال میکنند. برای مثال در یک رابطه مرتب با رفتارهای طرف مقابل خود دچار رنج و تحقیر میشوند اما همچنان ادامه میدهند و حتی برای ایجاد تغییر حال خودشان هم قدمی برنمیدارند. در عوض عاجزانه با غر زدن و شکایت کردن به اطرافیانشان سعی میکنند احترامی را که از آن محروم بودند کسب کنند، غافل از اینکه تا به خودشان احترام نگذارند هیچ اتفاقی نمیفتد و هیچ تغییری ایجاد نمیشود.
شما چقدر به خودتان احترام میگذارید؟ اگر یک روز در تنهایی خودتان مهمان خودتان باشید، برای خود چه کاری انجام میدهید؟ خوب است به پاسخ این سوال فکر کنیم، چون اینکه بتوانیم عمیقاً به خودمان احترام بگذاریم بسیار حائز اهمیت است.
در هر یک از ما دو جزء وجود دارد، یک جزئی که خواستار رشد و تکامل است و جزئی دیگر که خواستار رشد و تکامل ما نیست. به عبارتی هم میخواهیم کار خوبی برای خودمان انجام دهیم و هم نمیخواهیم. افرادی هستند که دوست دارند با عشق زندگی کنند و هم از عشق دوری میکنند تا صدمه نبینند.
احتمالا شما هم این تضادهای احساسی را در خود تجربه کردهاید، اینکه همزمان هم دوست داشته باشید کاری را انجام دهید و هم دوست نداشته باشید. در این مواقع پاسخ دادن به هر یک از این جهتهای احساسی یعنی ندیدن و توجه نکردن به جهت مقابل.
اما این یک نشانه است، این یعنی اینکه اگر آمادگی شکست بدی را داریم حتما آمادگی موفقیت بزرگی را هم داشتیم و بالعکس. اگر شدیداً به چیزی عادت کردهاید و فرد افراطی هستید برای مثال حساس افراطی یا گوشهگیر افراطی، احتمالا شما دارای استعداد زیادی در زمینه دیگری هم هستید که مدام داشتن آن را انکار میکنید و در نتیجه در مسیر مقابل آن قرار میگیرید مگر اینکه تصمیم بگیرید که در یک مسیر متعادل قدم بردارید.
پس اگر الان اعتیاد به ضد زندگی پیدا کردهاید یعنی وابسته به عادتهایی هستید که به نفع شما نیستند مثل پرخوری، بیتحرکی، خواب بیوقت و… به همان اندازه هم آماده هستید که خودتان را به سمت طرفدار زندگی بودن سوق دهید. مسلماً برای این تغییر، انرژی زیادی نیاز دارید بنابراین لازم است که در ابتدای تغییر، آرام قدم برداریم تا زود خسته نشویم.