چگونه با مشکلات زندگی کنار بیاییم و آنها را بپذیریم؟
در این مطلب قصد داریم احترام گذاشتن به مشکلات و موانع را با هم مورد بررسی قرار دهیم.
با شنیدن این عنوان سوالی که پیش میآید این است:
” من متوجه هستم که باید موانع را بپذیرم و از آنها درس بگیرم اما احترام گذاشتن به موانع یعنی چه؟”
تفکر عوامانه
ما تلاش میکنیم به افراد یا شرایطی که دوستشان داریم احترام بگذاریم و از آنها سپاسگذاریم پس احترام گذاشتن به مشکلات میتواند نامربوط به نظر برسد. “مگر میشود به چیزی احترام گذاشت که ما را انقدر درمانده کرده است؟!”
عملکرد غیرمعنوی و عوامانه
اکثر افراد، انرژی خود را برای مبارزه با موانعی که سر راهشان قرار میگیرد صرف میکنند. هر زمان که مشکلی پیش میآید، جستجو میکنند تا برای مقابله با آن راهی پیدا کنند و از شر این موقعیت آزاردهنده خلاص شوند. تلاششان این است که با به کارگیری ترفندی آن را تحت کنترل خود درآورند.
آنها معتقدند هدف از به وجود آمدن این موانع در زندگی، جنگیدن با آنهاست و در صورتی که موفق به شکست و از بین بردن مانع شوند، پیروز هستند. اما این روش خوبی نیست چون فقط اوضاع را بدتر میکند.
“چرا؟” چون موانع دشمن نیستند که از میان برشان داریم، بلکه دوستانی در لباس متفاوت محسوب میشوند که با خود هدایایی از جنس خرد و دانستگی دارند. وقتی شما حاملان این پیام را به چشم سارق به آن نگاه میکنید، گنجینهای که سعی دارند به شما بدهند را از دست میدهید. حقیقتاً شما توفیق را از خود دور میکنید.
یک مثال ساده
تصور کنید کسی به شما بگوید: قدیس و معلمی بزرگ در شبی خاص به خانه شما خواهد آمد تا به شما شروع و هدیهای معنوی بدهد.
چطور به استقبال او خواهید رفت؟ آیا در را به اندازه یک شکاف باز میکنید و از همان جا فقط میگویید : “برو پی کارت. باور نمیکنم تا اینجا آمده باشی! چرا این اتفاق همیشه برای من میافتد؟!”
آیا یک چوب برمیدارید و بر سرش میکوبید؟ آیا او را میزنید تا بیهوش شود که مجبور نباشید با او حرف بزنید؟
آیا او را به داخل خانه دعوت میکنید، اما هر پنج ثانیه به ساعت خود نگاه میکنید و از خودتان میپرسید این کابوس کی تمام میشود؟
آیا صدای تلویزیون را تا حد ممکن زیاد میکنید و گوشهایتان را میگیرید تا چیزی که او سعی دارد بگوید را نشنوید؟
البته که چنین کاری نمیکنید. اگر بدانید که قدیسی بزرگ میخواهد به ملاقات شما بیاید، شروع میکنید به تهیه و تدارک بهترین شرایط ممکن تا همه چیز فوقالعاده و بینقص باشد.
وقتی از راه میرسد با عشق زیاد به او خوش آمد میگویید. با اشتیاق به حرفهایش گوش میدهید. چون میدانید خرد و دانایی پرارزشی در او هست و وقتی زمان رفتن او برسد، با تمام وجود از او سپاسگذاری میکنید که چنین برکاتی برایتان آورده است.
به عبارت دیگر، به او احترام زیادی خواهی گذاشت.
ابتدای مسیر
در فرهنگ لغات یکی از معنیهای کلمه” احترام” این است: “رفتار با ملاحظه و بزرگداشت”
این اولین قدم در احترام به موانع شماست که آن را یاد میگیرید: “پایان دادن به رفتارهایی که بیانگر بدکارانی هستند که به وسیله بدترین دشمن شما فرستاده شدهاند و آغاز رفتارهایی توأم با احترام.” انگار آنها هدایایی هستند که توسط دلسوزترین راهنما و فرشتگان برای شما فرستاده شدهاند.
در واقع هم همینطور است. ممکن است فکر کنید:” بله این تشبیه خیلی دوست داشتنی است، اما چرا نباید بخواهم که یک بحران تمام شود؟” و البته حق با شماست. طبیعی است که بخواهیم از رنج رها شویم. اما به یاد داشته باشید موانع خیلی هدفدار هستند.
مشکلات پیام خاصی برای شما به همراه دارند. هرچه بیشتر طول بکشد که این پیام را دریافت کنید، آنها هم مدت طولانیتری باقی میمانند. موانع از میان نخواهند رفت مگر زمانی که به هدفشان (یعنی تحویل پیام به شما) رسیده باشند.
اگر به پیامآوری گفته شده باشد به خانه شما آمده و پیغامی را که اطلاعات مهمی در آن است برایتان بخواند اما در عوض شما خود را آنقدر مشغول سر و کله زدن با او کنید تا او را از خود دور کنید که نمیتوانید آنچه سعی دارد به شما بگوید را بشنوید، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
او آنقدر آنجا میایستد تا شما آماده شنیدن پیام باشید. مطمئن باشید تا آن موقع جای دیگری ندارد که برود.
این یک فکر تأمل برانگیز و همینطور انگیزهدهنده هم هست. اگر درسهایی وجود داشته باشند که بخواهیم از طریق موانع خود یاد بگیریم، دوست دارید آنها را به مدت پنج سال یاد بگیرید یا پنج روز؟
آیا سعی دارید مقاوت نشان داده یا میخواهید در جهت گرفتن هرچه سریعتر پیام کار کنید تا پیامآور به راه خود ادامه دهد و برود؟
دریافت آنچه خواستهام
زمانیکه این پیامآوران به در خانه ما میرسند، انگار فراموش میکنیم که در واقع خود ما اول آنها را دعوت کرده بودیم. وقتی که مانعی به سراغمان میآید، ما با جسارت میپرسیم: ” اینجا چه کار میکنی؟”
او میپرسد: ” مگر اینجا خانه تو نیست؟ ”
ما پاسخ میدهیم: “چرا ولی تو که هستی؟ ”
او میگوید: من یک پیامآور آسمانی هستم که تازهترین درس را به کمک این بحران برایت آوردهام.
همانطور که سعی میکنیم او را از در بیرون کنیم، سرش فریاد میزنیم که: “من “درد” سفارش نداده بودم، بحرانت را بردار و برای شخص دیگری ببر.”
پیامآور در حالی که از کنار ما رد میشود و به اتاق پذیرایی میرود، به آرامی جواب میدهد: ” اما عزیز من اشتباه میکنی، مگر چند وقت پیش دعا نکرده بودی که از درون قویتر شوی؟
چقدر خوشبخت هستی که به این زودی جواب درخواستت رو گرفتی. حالا این مشکلات را که سفارش داده بودی، کجا بگذارم؟”
ما معمولاً به یاد نمیآوریم که موانع را به زندگی خود دعوت کرده باشیم. اما اگر هر زمانی برای رشد، شادی و رهایی دعا کرده باشیم، خود را برای دریافت درسها آماده میکنیم، درسهایی که لازمه ایجاد سطح بالاتری از آگاهی است.
یک تجربه شخصی برای بیان و درک بهتر موضوع
چند سال پیش یادآوری عمیقی از نیروی رشد بسیار جالب توجهی را در زندگیام تجربه کردم. چند ماهی میشد که انرژیام را با تمرکز، بر رشد معنوی گذاشته بودم. انجام مدیتیشن (که با نام مراقبه نیز شناخته میشود، بهطور کلی فنون و روش تسلط بر ذهن برای رسیدن به شادی آگاهی و آرامشی عمیق و طولانی و غیر وابسته به غیر)، شعر خواندم، دعا کردم و… بسیار احساس تمرکز و آرامش داشتم و بسیار پردل و جرأت شده بودم و همه چیز منظم، امن و آرام بود.
ناگهان بحران بزرگی در زندگی من پیش آمد. شوکه شده بودم که چطور چنین چیزی امکان داشت! همه چیز بسیار خوب پیش میرفت و برخلاف هرچه که درباره بیهودگیِ مقاومت در برابر موانع میدانستم، به این فکر میکردم که فقط میخواهم این وضع تمام شود.
از استادان خود کمک گرفتم. از آنها میپرسیدم که این وضع کی تمام میشود و آنها فقط یک جواب به من میدادند: “تغییر بزرگی در راه است.” با آسودگی فکر کردم، “عالیه”.
حق با آنها بود، اوضاع تغییر کرد؛ خیلی بدتر شد. هر روز با خود فکر میکردم و خشم زیادی احساس میکردم. از دست چه کسی عصبانی بودم؟ میدانستم، به طور ناآشکار از دست خدا خشمگین بودم.
برای رهایی حقیقی دعا میکردم. آزادسازی خود از وابستگی انواع موفقیتهای بیرونی که فکر میکردم من را خوشحال خواهد کرد و حال این بود، نتیجه همه تلاشهای من و طبیعتاً هرچه بیشتر احساس خشم میکردم، بیشتر از منبع آرامش و عشق درون خودم که خدا بود جدا و غمگینتر میشدم.
یک روز همانطور که با خود فکر میکردم و میخواستم بدانم که چرا آن وضع باید برای من پیش بیاید، ناگهان حضور زیبای عشق و نور را دیدم که به شکل زنی در مقابل من ایستاده بود. میدانستم که او واسطهای از جانب خداست، روحی که در شکل یک معلم ظاهر شده بود.
به طور واضح به من گفت: “آیا تو نبودی که برای آزادی دعا میکردی؟ آیا تو نبودی که برای یگانگی و عشق بیقید و شرط دعا میکردی؟ آیا تو نبودی که برای بالا رفتن واقعی در این زندگی دعا میکردی؟ آیا فکر کردی صدایت را نشنیدهام؟ فکر کردی پاسخت را ندادهام؟ این پاسخ توست.
نیت درست و درک نامناسب
تأثیر این کلمات حقیقتاً من را در وضعیتی که روی زمین نشسته بودم تکان داد. به ناگهان همه چیز کاملاً روشن شد، از چند سال پیش من دائماً بیدرنگ و برای آزادی، یگانگی و رشد بیانتها دعا میکردم. برای پیشرفت چشمگیر در کارهایم دعا میکردم.
اما فکر ناپخته معنوی من آن بود که پیشرفت یعنی زندگیام هر روز، آسان و آسانتر شود تا آنکه روزی به معنای واقعی شاد باشم. دیگر مشکلاتی در کار نباشد، دیگر هیچ وقت موانعی در کار نباشد، اما اینطور نیست. تولد دوباره مانند خود تولد سخت است. خونین و دردناک است و از میان آن درد است که معجزه زندگی دیگری ظاهر میشود.
این چیزی بود که برای من رخ داد. من از میان مجرای تولد به بیرون رانده شدم و خشمگین فریاد میزدم و لگد میانداختم.
” چرا با من چنین رفتار وحشتناکی داری؟ ” و خداوند با لبخند پاسخ داد : “چرا که من فقط پاسخ دعاهای تو را میدهم.”
درک حقیقت
لحظه مراقبه (مدیتیشن) شنیدم آن صدا با من چه گفت، میدانستم که حقیقت دارد. چیزی که به آن نفرتانگیز نگاه میکردم. به عنوان کارهای بد خود (نتیجه اعمال بدی که انجام داده بودم)، بعنوان نشانههای نامبارک در طالعم، بعنوان مشکلات روان شناختی شخص دیگری که داشت زندگی من را خراب میکرد، همه اینها درسهایی نیرومند و موهبت اما در ظاهر دیگری بودند.
من از دست خدا عصبانی بودم، به خاطر خراب کردن اوضاع! در حالی که در واقع خداوند دقیقاً آنچه را درخواست کرده بودم به من میداد.
پس از آن مراقبه، من فردی متفاوت از قبل شده بودم. در حقیقت من از عالم هستی درخواست کرده بودم که مرا به سطح بالاتری برساند، من را آزاد کند. و او هم پاسخم را داد.
از آن نوع تغییر شکلی که زندگی را دگرگون میکند چه انتظاری داشتم؟ چند روز سخت و کمی افشاگری در مورد خودم؟ “نه”
درسهای بزرگ نیاز به حوادث بزرگ دارند که آنها را انتقال دهد. از جایی که اکنون در زندگیام قرار گرفتهام، وقتی به آن زمان برمیگردم هنوز حیرت زدهام که چه ماهرانه مرا به مسیری هدایت کرد که دقیقاً تجربهای که برای پیشرفتهای شخصیام نیاز داشتم از سر بگذرانم.
سپاسگذاری
بسیار متشکرم از موانعی که مجبور بودم با آنها رو به رو شوم. به خاطر پیام بسیار نیرومند اما پرمحبتی که در آن مراقبه، دریافت کردم.
نیاز داشتم تا به یاد آورم که روح من دقیقاً آنچه را که برایش هزینه کرده را به دست میآورد.
مهم نبود که تا چه حد ناممکن به نظر میرسید که به خاطر بیاورم آن پیام آور در خانهام چیزی را تحویل من میداد که بعداً معلوم شد نعمت بزرگی بوده است.
لازم به ذکر است که منظور این نیست که ما هرچه را تقاضا کنیم دقیقاً با همان جزئیات دریافت خواهیم کرد. در واقع برای آن بحران به خصوص، دعا نمیکنیم؛ و حتی پس از آن تجربه الهام بخش هنوز به طور خاصی به خاطر درسهایی که به ظاهری دیگر خود را نمایان میکنند، ذوق زده نمیشویم.
طبیعی است هیچ کدام از ما برای ویژگیهای خاص روشی که میخواهیم با آن یاد بگیریم و رشد کنیم دعا نمیکنیم.
به طور مثال تردید دارم شما هرگز چنین دعایی کرده باشید: “خدایا دلم میخواهد از کار اخراج شوم و چند ماهی بیکار بمانم” و یا “خواهش میکنم اتفاقی را پیش رویم بگذار که ثروتم بر باد برود.”
اما عالم هستی، هرچه را که لازم باشد به کار میگیرد تا ما رشد کنیم. بنابراین بهتر است در مورد عملکرد انتخابیش، به آن آزادی عمل خلاق بدهیم.
سخن آخر
هرچه را که در زندگی خود دارید مانند روابط، شغل، ثروت، خانواده و حتی جسمتان و هر آنچه که به آن وابسته هستید و برایتان حائز اهمیت است را به کار گیرید تا آنچه را که باید بیاموزید، به شما انتقال دهد.
سلام مطلبتون خیلی مفید بود ممنون
خداروشکر خواهش میکنم