تقویت مهارتهای فرزندپروری و انواع روشهای آن (بخش دوم)
در مطلب قبل به سبکهای رایج در فرزندپروری و نتایج هر کدام از این سبکها اشاره کردیم. مشاهده کردیم که سبک آزادمنشانه نتایج بهتری را در بر دارد.
در این سبک والدین انتظارات معقولی از فرزندان خود دارند و در دامنه منطقیای از محدودیتها به آنها اجازه انتخاب میدهند.
حال در این مجال به این موضوع خواهیم پرداخت که به عنوان والدین چه انتظاراتی میتوانیم از فرزندانمان داشته باشیم و چه عواملی بر نوع و میزان این انتظارات تأثیر میگذارد؟
چه انتظاری میتوانم از فرزندم داشته باشم؟
برای اینکه متوجه شویم انتظاری که از فرزندمان داریم، منطقی هست یا خیر باید به چند نکته توجه کنیم؛ توجه کنید که هر کودک موجودی منحصربه فرد و ترکیبی از ویژگیها، صفات و رفتارهاست. بعضی از این صفات قابل تغییر نیستند، مانند جنسیت.
ممکن است برخی از این ویژگیها شدت یا کاهش یابند ولی احتمالا از بین نمیروند. برخی از ویژگیها ممکن است با گذر زمان (طی چند هفته یا چند ماه) تغییر کنند.
در فرزندپروری این نکته قابل توجه است که عواملی وجود دارند که بر شیوه رشد و رفتار فرزندمان تاثیر میگذارند. شناخت این عوامل میتواند ما را در پیش بینی و فهم عملکرد فرزندمان و انتظار از آنان یاری کند. بعضی از این عوامل عبارتند از:
- خلق و خو : خلق و خو یعنی شیوه و سبک رفتاری کودک که هیچ ربطی به هوش و استعداد او ندارد بلکه به عوامل منحصربه فردی برمیگردد که کودک با آنها زاده شده است. بعضی از کودکان زیاد میخوابند و بعضی کم. بعضی پرتحرکند و عدهای آرام.
برخی از کودکان بودن در جمع را دوست دارند و عدهای تنهایی را ترجیح میدهند. شناخت خلق و خوی فرزند و پذیرفتن آن بخشی از شناخت فرزندمان است که باعث میشود از وجود او خوشنود باشیم و او را با شیوهای که مناسب وضع خودش است راهنمایی کنیم.
- وراثت و محیط : سالهاست که روانشناسان بر سر نقش وراثت و محیط بحث و جدل دارند. وراثت صفاتی هستند که در خانواده وجود دارد و کودک با آنها زاده میشود. مثلا صفات فیزیکی مثل قد و رنگ چشم. به باور بعضی، رفتار کودکان هم به ارث میرسد.
عدهای دیگر اما رفتار را ناشی از محیط کودک میدانند؛ یعنی رویدادها، مکانها و مردمی که کودک آنها را تجربه میکند.
نمیتوان نقش جداگانه و مستقلی برای این دو در نظر گرفت زیرا هم وراثت و هم محیط بر یکدیگر و بر رفتار کودک تاثیر میگذارند. ما به عنوان والدین نمیتوانیم وراثت فرزندمان را تغییر دهیم، اما میتوانیم به سادگی بر محیط او اثر بگذاریم.
- نقشهای پسرها و دخترها : نقش، نوعی رفتار قابل انتظار از فرد است. عقاید جوامع گوناگون و فرهنگهای مختلف نقشهای متفاوتی برای پسران و دختران قائل هستند.
اما ما به عنوان والدین نمیخواهیم عقاید جامعه در مورد نقش جنسیت بر انتظاراتمان از فرزندانمان تاثیر بگذارد. مثل توجیه پرخاشگری در پسرها؛ یا این عقیده که آشپزی و بچهداری و کار خانه فقط مخصوص دخترهاست و بسیاری مثالهای دیگر از این دست.
بنابراین والدین میتوانند انتظار داشته باشند که پسر و دختر هر دو در امور خانه کمک کنند، میتوانند به هر دوی آنها آموزش دهند که کتک زدن اشتباه است و میتوانند به هر دوی آنها شیوههای درست ابراز احساساتی مانند خشم، غم و محبت را یاد دهند.
- سن و مراحل رشدی : ما میتوانیم در سنین مختلف رشد کودکان، مهارتها و رفتارهای معینی را از آنها انتظار داشته باشیم. هر کودک با سرعت خاص خودش رشد میکند و درک مراحل رشد به والدین کمک میکند تا بدانند از فرزندشان چه انتظاراتی میتوانند داشته باشند.
نکته مهم درباره سن و مراحل رشد آن است که والدین نباید بدرفتاری کودکان را رفتار طبیعی تلقی کنند و انتظارات خود را با این توجیه محدود کنند.
- انتظار همکاری : به دنبال راهی باشید تا به فرزندتان نشان دهید از او انتظار همکاری دارید. مثلا میتوانید به او بگویید: ” لطفا بیا کمک کن شام درست کنیم، دلم میخواهد در مورد برنامههایت بیشتر بگویی.”
به یاد داشته باشید که انتظارات عوامل نیرومندی هستند و کودکان معمولا آنها را درک میکنند. یعنی ممکن است برای تقویت آن تلاش کنند و یا به تدریج آن را فراموش کنند. پس اگر از فرزندمان انتظار رفتار منفی داشته باشیم، احتمالا او را برای انجام رفتار منفی ترغیب میکنیم.
چرا فرزندم بدرفتاری میکند؟
تا به اینجای کار از سبکهای فرزندپروری و انتظارات صحبت کردیم. ممکن است با خود فکر کنید: “درست است که این مطالب مفید هستند ولی توضیح نمیدهند که چرا فرزندم بدرفتاری میکند؟ و اینکه چه کار میتوانم بکنم؟”
بسیاری از بدرفتاریهای کودک دلیل نهفته و ناآشکاری دارد. روانشناسی به نام رودلف دریکورس متوجه شد که بدرفتاری کودکان نشانه دلسردی آنهاست. کودکان برای اینکه احساس کنند پذیرفته شدهاند، نیاز دارند که احساس تعلق کنند.
آنها میخواهند که به جمع و گروهی تعلق داشته باشند و گاهی که با رفتارهای خوب به این احساس نمیرسند، به رفتارهای بد دست میزنند.
دریکورس میگوید که کودکانی که برای رسیدن به احساس تعلق، بدرفتاری میکنند، چهار هدف از این بدرفتاری دارند :
۱) جلب توجه : همه کودکان به توجه احتیاج دارند و اگر باور کنند که از راههای مفید نمیتوانند جلب توجه کنند، دست به بدرفتاری میزنند. در این حالت کودک والدینش را آزار میدهد، والدینش برای اصلاح رفتار او دست به کار میشوند و به این ترتیب فرزند توجه آنها را جلب کرده است!
۲) قدرتنمایی : بعضی کودکان باور دارند که با “رئیس بودن” به احساس تعلق دست خواهند یافت. بنابراین شروع به قدرتنمایی میکنند و به نوعی به والدینشان میفهمانند که “شما نمیتوانید من را کنترل کنید” یا ” شما باید کاری که من میگویم را انجام دهید!!“
این قدرتنمایی ممکن است به صورت داد و فریاد و مشاجره با والدین یا سکوت و خودداری از انجام هر عملی که والدین میخواهند انجام شود.
این حالت منجربه عصبانیت والدین و دعوا میشود، کودک هم در جواب با والدین بدرفتاری و دعوا میکند و اگر والدین کوتاه بیایند، کودک در نزاع قدرت پیروز شده و بدرفتاری خاتمه مییابد.
۳) تلافی جویی : برخی از کودکانی که میخواهند رئیس باشند ولی در نزاع قدرت از والدین شکست میخورند، ممکن است دست به اقدامات تلافیجویانه بزنند!
آنها ممکن است چیزی آزاردهنده به والدین بگویند یا با عصبانیت به آنها خیره شوند که در والدین احساس رنجیدگی ایجاد میکند و این رنجیدگی باعث نزاع بیشتر و ادامه این دور باطل خواهد شد.
۴) نمایش بی کفایتی : بعضی از کودکان به این باور میرسند که راه احساس تعلق داشتن این است که از دیگران بخواهند آنها را تنها بگذارند و با رفتارشان میگویند: ” من نمیتوانم آن کار را انجام دهم”. کودک در این حالت بیتفاوت و بیاعتنا میشود.
والدین هم پس از کمی تلاش وا میدهند و بیتفاوت میشوند و اینجاست که کودک به هدفش میرسد؛ یعنی پدر یا مادر موافقت کردهاند که از فرزندشان هیچگونه انتظاری نداشته باشند.
این بیتفاوتی معمولا در زمینههایی اتفاق میافتد که کودک اعتماد به نفس کمتری درباره موفقیت در انجامشان در خود حس میکند.