تقویت مهارت های فرزندپروری و انواع روشهای آن (بخش چهارم)
در مباحث قبل آموختیم که علت بدرفتاری کودک، دستیابی به “احساس تعلق داشتن” است و این علت یک علت ناهوشیار است. همچنین به این نکته اشاره کردیم که بدرفتاری با چهار هدف مختلف صورت میگیرد؛ جلب توجه، قدرتنمایی، تلافیجویی، و نمایش بیکفایتی. کودک با پاسخی که از والدینش دریافت میکند متوجه میشود که آیا بدرفتاریش موثر واقع شده است یا نه.
حال این پرسش ایجاد میشود که آیا والدین باعث بدرفتاری کودکان میشوند؟ پاسخ این است که، خیر، کودکان خودشان رفتارشان را انتخاب میکنند و والدین با پاسخ دادن به طریق مورد انتظار آنان، رفتارشان را تقویت میکنند. بنابراین برای تغییر رفتار در کودک، والدین باید پاسخهایشان را تغییر دهند.
بدرفتاری چیست؟
بدرفتاری عبارت است از رفتار یا گفتار غیرمحترمانه یا نادیده گرفتن حقوق دیگران؛ اجتناب از همکاری، هنگامیکه کودک میتواند بفهمد چگونه همکاری کند؛ و رفتاری که برای کودک یا دیگران خطرناک باشد.
در مطالب قبل گفتیم زمانی که کودک بدرفتاری میکند، دلسرد شده است و در جستجوی راهیست که با ایجاد احساس تعلق خاطر حس دلسردی را از بین ببرد. کودکان در مورد چگونگی تعلق خاطر داشتن، باورهایی دارند. ما باورهایی که به بدرفتاری منجر میشوند را “باورهای نادرست” میگوییم.
باورهای نادرست
- جلب توجه: “من فقط با مورد توجه بودن، احساس تعلق پیدا میکنم، حتی اگر باعث دردسر پدر و مادرم شود.”
- قدرتنمایی: “من فقط با رئیس بودن میتوانم احساس خواستنی بودن کنم، حتی اگر به دعوا ختم شود. اگر بتوانم مامان یا بابا را وادار کنم با من دعوا کنند، قدرت خواهم داشت.”
- تلافیجویی: “من دوست داشتنی نیستم و فقط با آزار دادن مامان و بابا خواستنی میشوم. میخواهم تا جایی که دلم میخواهد آنها را ناراحت کنم.”
- نمایش بیکفایتی: “با متقاعد کردن مامان و بابا در مورد اینکه کاری از من بر نمیآید، خواستنی میشوم. در واقع هربار که سعی کنم کاری انجام دهم و موفق نشوم، خواستنی میشوم.
هر یک از این باورهای نادرست روی دیگری نیز دارند و آن باورهای مثبتی هستند که میتوانند رفتارهای بهتر را در کودک ایجاد و تقویت کنند.
باورهای مثبت
- مشارکت: “میخواهم بخشی از همه چیز باشم. خواهش میکنم به من کمک کنید تا مشارکت کردن را بیاموزم.”
- استقلال: “میخواهم مستقل باشم. خواهش میکنم چند راهکار در اختیارم قرار بدهید تا مسئولیت پذیری را یاد بگیرم.”
- انصاف: “میخواهم همه چیز منصفانه باشد. خواهش میکنم به من کمک کنید تا همکاری کردن در شرایط برابر را بیاموزم.”
- شایسته بودن: “برای فکر کردن فرصت میخواهم. میخواهم موفق باشم. خواهش میکنم به من کمک کنید تا اطمینان به خود را یاد بگیرم.”
با اطلاع از این باورهای مثبت والدین میتوانند به فرزندان خود کمک کنند تا در خود تغییر ایجاد کنند؛ یعنی تبدیل جلب توجه به مشارکت سالم؛ تبدیل قدرتنمایی به عدم وابستگی؛ تبدیل تلافی جویی به رفتار منصفانه؛ و تبدیل نمایش بیکفایتی به تفکر و تلاش در جهت شایسته بودن.
باورها از کجا میآیند؟
باورهای فرزندان، مانند باورهای والدین، از تجربههای سالهای اولیه کودکی آنها سرچشمه میگیرد. ممکن است این باورها همیشه منطقی نباشند ولی از نظر خود فرد معقول هستند. بسیاری از این باورها هنوز هم با ما هستند. میتوان منشأ این باورها را در چهار عامل زیر خلاصه کرد:
- چیزهای پراهمیت خانواده
- جایگاه کودک در خانواده
- گفتهها و اعمال والدین
- شیوه فرزندپروری
چیزهای پراهمیت برای خانواده:
هر خانواده یک وضعیت یا حالت منحصر به فرد دارد که ما آن را “فضای خانوادگی” مینامیم. بزرگسالان هر خانواده هم برای خود دارای ارزشهایی هستند. ترکیب فضای خانوادگی و ارزشها پیامی به فرزند منتقل میکند و اینکه چه چیزهایی در خانواده مهم است.
جایگاه فرزند در خانواده:
عامل مهم دیگر، ملاحظه جایگاه فرزند در خانواده است. جایگاه فرزندان در خانواده بر نگاه و دیدگاه آنان نسبت به خودشان تأثیر میگذارد. این عامل بر اینکه چه چیزهایی را مهم بدانند، همچنین بر فکر و رفتارشان تأثیر میگذارد.
- تک فرزند: تک فرزندان ممکن است در مرکز توجه باشند بدین معنا که گاهی ممکن است در کنار آمدن با سایر کودکان دچار مشکل شوند. بسیاری از تک فرزندان مقدار زیادی از وقتشان را تنها با والدین یا دوستان والدین خود میگذرانند. آنها ممکن است بسیار خلاق بشوند و اغلب رفتار بزرگسالانه داشته باشند.
- بزرگترین فرزند: اولین فرزند خانواده مدتی تک فرزند بوده بنابراین بیتوجهی میتواند برایش دشوار باشد. بسیاری از فرزندان بزرگتر میآموزند که رهبر باشند و همکاری کنند. آنها معمولاً مسئولیت پذیری را یاد میگیرند زیرا ممکن است کودکان کوچکتر از آنها کمک بخواهند.
- فرزند دوم: فرزند دوم هرگز از توجه کامل والدین به گونهای که بزرگترین فرزند برخوردار بوده، بهرهمند نمیشود. او ممکن است به سختی تلاش کند تا خود را به پای برادر یا خواهر بزرگتر برساند. گاهی رفتار فرزند دوم با فرزند اول کاملاً متضاد میشود.
- فرزند وسطی: فرزند وسط خانواده اغلب خود را تحت فشار بین فرزند بزرگتر و کوچکتر میبیند و به همین دلیل غالباً راهکارهای کنار آمدن با مردم را یاد میگیرد. اما بعضی از آنها فاقد اطمینان خاطری هستند که تک فرزندان یا فرزند بزرگتر به خود دارند. آنها بیش از سایر فرزندان به دنبال عدالت هستند.
- کوچکترین فرزند: کوچکترین فرزندان معمولاً مجبور نیستند که خودشان را به اندازه کودکان بزرگتر نشان دهند. این کودکان ممکن است ریاستطلب و یا متقاضی کمک باشند. بعضی از کوچکترین فرزندان از هرگونه تلاش دست برمیدارند زیرا فاقد مهارتهای فرزندان بزرگتر هستند.
گفتهها و اعمال والدین:
فرزندان از گفتار و کردار والدین خود بسیار میآموزند. آنها باورهایشان را شکل میدهند و تصمیم میگیرند که چگونه خواستنی باشند. آنها سفر به بزرگسال شدن را شروع میکنند و معنی و مفهوم بزرگسال شدن را یاد میگیرند. مهم است که با فرزندانتان درباره ارزشها صحبت کنید و مهمتر آن است که خود به آنچه میگویید، عمل کنید.
سبکهای فرزندپروری:
درباره شیوههای فرزندپروری در مطالب قبلی صحبت کردیم. والدین سختگیر به فرزندان میآموزند که برای تعلق خاطر داشتن باید راه دعوا و رقابت را در پیش بگیرند و رئیس باشند. والدین سهلگیر فرزندان را به این باور میرسانند که خواستههای هیچکس دیگری مهم نیست و تنها آنچه به خودشان مربوط است اهمیت دارد. وقتی والدین حق انتخاب میدهند، فرزندان یاد میگیرند که همکاری با مردم راهی برای بهتر زیستن است و به این باور میرسند که همه مردم مهم هستند.
چگونه میتوانید به فرزندتان کمک کنید تا باورهای اشتباه را به باورهای مثبت تبدیل کند؟
- نکات مثبت فرزندتان را تشویق کنید.
- کمک کنید تا در کارها با شما مشارکت کند.
- به آنها حق انتخاب بدهید.
- خودتان در برابر فرزندتان منصفانه و محترمانه رفتار کنید.
- به او توجه کنید و آموزش جسارت بدهید. به او اجازه دهید تجربیات تازه کسب کند و ناراحتیها و مشکلاتش را بیان کند.
در مطلب بعدی درباره احساسات فرزندان صحبت خواهیم کرد.